این مقاله را با این مقدمه شروع می‌کنم که چرا اکثر افراد در زندگی خود ناخشنود هستند و اگر این سؤال از اکثر آدم‌های جهان که ظاهرا از امکانات مرفه برای زندگی کردن برخوردارند بپرسیم «حالتان چطور است؟» اغلب جواب خواهند داد: «چاره‌ای نیست می‌گذارنیم و یا به‌طور واضح می‌گویند بدبختیم» و از عدم رضایت زندگی صحبت می‌کنند و وقتی علت را از آن‌ها جویا می‌شویم و بپرسیم چرا، بیش‌تر آن‌ها افراد دیگر را مسبب بیچارگی و ناخشنودی خود می‌دانند؛ دیگرانی مانند همسر، فرزند، پدر، مادر، رئیس، کارمند و هر کسی جز خودشان. همه‌ی ما قطعا با آدم‌های زیادی روبه‌رو شده‌ایم که این جمله‌ها را از آن‌ها شنیده باشیم: «من را خسته کردی؟ چرا مرا درک نمی‌کنی؟ تو نیازهای من را نادیده می‌گیری؟ چرا به فکر من نیستی و…»

در کتاب «درآمدی بر روانشناسی امید تئوری انتخاب» نوشته‌ی «ویلیام گلسر» یک موضوع یا روانشناسی جدید به نام تئوری انتخاب بیان می‌شود و بر اساس این تئوری می‌گوید: بنابر دلایل علمی تمام کارهایی که انجام می‌دهیم، از جمله همین احساس بدبختی و فلاکت را خودمان انتخاب می‌کنیم. دیگران نه می‌توانند ما را بدبخت کنند نه خوشبخت تمام آن‌چه که می‌توانیم از دیگران دریافت کنیم یا به آن‌ها بدهیم اطلاعات است. اما اطلاعات به خودی خود نمی‌تواند ما را مجبور به کاری کنند این اطلاعات تنها وارد مغز ما می‌شود و در آنجا پردازش می‌شود و آنگاه تصمیم می‌گیریم چه کار کنیم. یک مثال واضح برای این مطلب این است که وفتی تلفن زنگ می‌زند زنگ تلفن به من این پیام یا همان اطلاعات را می‌دهد که کسی پشت خط می‌خواهد با من صحبت کند ولی این من هستم که انتخاب میکنم آیا دوست دارم جواب دهم یا خیر بنابراین زنگ تلفن به معنی ملزم کردن من به پاسخگویی نیست. باید بدانیم که ما تمام اعمال و افکارمان را مستقیما خودمان انتخاب می‌کنیم و تقریبا تمام احساسات ما و بخش زیادی از وضعیت فیزیولوژیکی بدنمان را به طور غیرمستقیم ولی باز خودمان انتخاب می‌کنیم. بخش زیادی از آن‌چه به هنگامم درد در بدن احساس می‌کنیم و همچنین احساس ما چه خوب چه بدبازتاب غیر مستقیم اعمال و افکاری است که ما در زندکی روز مره‌ی خود انتخاب کرده ایم. 

مثال بارز آن انواع بیماری‌ها و دردهای جسمی که افراد یا خود ما داریم و وقتی به پزشک مراجعه می‌کنیم در جواب چه می‌گوید؟ از اعصاب است.

جسم من درگیر انتخاب نادرست افکار و اعمال من می‌شود. 

آموزه‌ی اصلی تئوری انتخاب: ما بیش از حد تصورمان بر زندگی خود کنترل داریم. 

که متاسفانه بخش زیادی از این کنترل‌ها مؤثر نیستند به عنوان مثال من مدیر به جای انتخاب ارتباط موثر و ایجاد انگیزه در کارمندم این انتخاب را می‌کنم از دست کارمند خود ناراحت باشم او را وادار به انجام وظایفش کنم و اگر انجام نداد او را تهدید یا تنبیه کنم …تا وقتی دید یک مدیر بر اساس کنترل بیرونی باشدو اینکه تا اجبار نباشد کار انجام نمی شود انتظار برقراری ارتباط موثر امکان پذیر نیست …داشتن کنترل مؤثر که یکی از زیر بناهای ارتباط مؤثر است این است که انتخاب‌های بهتر در برقراری ارتباط داشته باشیم و کنترل درونی و دادن انگیزه  را جایگزین کنترل بیرونی کنیم تا ما را به کارمندان یا دیگران پیوند دهد. 

تقریبا بذر تمام احساس درماندگی و بد بختی ما در آغازین سالهای زندگیمان کاشته شده است زمانی که شروع به تعامل با افراد دیگر کردیم که این افراد دیگر مانند پدر مادرهایمان  متاسفانه نه تنها کشف نکرده بودند چه چیزی برای خودشان درست است بلکه تصور می‌کردند که می‌دانند چه چیزی برای ما نیز خوب است. با توجه به این سنت تخریبگر که برای هزاران سال است برتفکر همه‌ی ما حاکم است این افراد احساس مسؤولیت می‌کردند که ما را به کاری مجبور کنند که برای ما درست است و انتخاب ما برای سرپیچی از انتخاب‌های آن‌ها و مقاومت در برابر فشاری که از سمت آنها بر ما بود ، بزرگترین دلیل نارحتی و بیچارگی و درماندگی در یک ارتباط درست بود … 

«من صلاح تو را می‌دانم» این جمله را چقدر و چند بار از دیگران  شنیده ایم و یا حتی خود به فرزندان و افراد دیگر گفته ایم   این جمله‌ی سنتی را تئوری انتخاب به چالش می‌کشد. 

از کودکی والدین ما تصمیم می‌گیرند ما چه بپوشیم به کدام مدرسه برویم باید درس بخوانیم و شاگرد اول شویم رشته‌ی تحصیلی ما چه باشد و چه شغلی داشته باشیم با چه کسی ازدواح کنیم و یا اسم فرزندانمان را چه بگذاریم و…

تئوری انتخاب پاسخ به این سؤال است؛

 که اغلب ما هنگام نا رضایتی و شاد نبودن از خود می‌پرسیم !!!چطور می‌توانم بفهمم،چگونه آزادانه به شیوه‌ای که می‌پسندم زندگی کنم و همزمان با دیگر افرادی که به آن‌ها نیاز دارم به تفاهم برسم و ارتباط موثر برقرار کنم ؟

تحقیقات روانشناسی نشان داده است تمام کسانی که ناخشنود هستند تنها یک مشکل واحد دارند نمی‌توانند باکسانی که دوستشان دارند رابطه‌ی خوب و ارتباط موثر برقرار کنند ویا با آن‌ها به تفاهم برسند؟

برای ایجاد خشنودی در زندگی خود  باید مسولیت پذیری را یاد بگیریم وبدانیم که هیچ کس دلیل بدبختی و زندگی فلاکت بار و ناخشنودی ما نیست جز خود ما و فکر ما 

ما تنها اطلاعات را از محیط می گیریم ولی این خود ما هستیم که انتخاب می کنیم اجازه دهیم تا این اطلاعات یا اتفاقات روی فکر و عمل و احساس و فیزیولوژی بدن  ما اثر بگذارد … َ

بر اساس کنترل درونی و انگیزه دادن به دیگران می توانیم قدرتمند وارد یک ارتباط موثر و ماندگار شویم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *